کد مطلب:149231 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:188

قدرت روحی ابا عبدالله
مخصوصا خود ابا عبدالله كه به میدان آمد در چه وقتی آمد؟ فكر كنید، عصر روز عاشورا است. چون تا ظهر شد هنوز عده ای از اصحاب بودند كه نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش كرده است، چه تلاشهایی! بدن هر یك از اصحابش را غالبا خودش آورده در خیمه ی شهدا گذاشته است. بدن یارانش را خودش آورده است، به بالین یارانش خودش آمده است، اهل بیتش را خودش تسلی داده است. اینقدر تلاش كرده كه خدا می داند! گذشته از آن داغهایی كه دیده است. آخرین كسی كه به میدان می آید خودش است. خیال كردند. كه دیگر در یك چنین شرایطی می توانند با حسین مبارزه كنند. هر كسی كه جلو آمد لحظه ای مهلتش نداد كه فریاد عمرسعد بلند شد، گفت خدا مرگتان بدهد، مادرهایتان به عزایتان بنشینند، به مبارزه ی چه كسی رفته اید؟!

«هذا ابن قتال العرب» [1] این، پسر كشنده ی عرب است، پسر علی بن ابی طالب است «و الله لنفس ابیه بین جنبیه» [2] به خدا روح پدرش علی در كالبد این است، به جنگ این نروید. این علامت شكست بود یا نه؟ سی هزار نفر از جنگ تن به تن كردن با یك مرد تنهای غریب آن همه مصیبت دیده، آن همه زحمت كشیده و آن همه تلاش كرده ی تشنه ی گرسنه


عقب نشینی می كنند.

نه تنها در مقابل شمشیر ابا عبدالله شكست خوردند، در مقابل منطقش هم شكست خوردند. ابا عبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه انشاء كرد. واقعا خود آن خطابه ها عجیب است. كسانی كه اهل سخن هستند می دانند ممكن نیست در حال عادی انسان بتواند سخنی بگوید كه تا حد اعلی اوج بگیرد. باید روح بشر به اهتزاز بیاید. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد باید دل آدم خیلی سوخته باشد تا یك مرثیه ی خوب بگوید. اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید. اگر بخواهد حماسه بگوید، باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یك سخن حماسه بگوید.

وقتی آن خطبه های ابا عبدالله را می بینیم، مخصوصا مفصل ترین خطبه اش، همان كه در روز عاشورا آمد از اسب پیاده شد، سوار شتر شد، برای اینكه شتر بلندتر است، می خواست یك جای مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر به جمعیت برسد. فرمود: «تبا لكم ایتها الجماعة و ترحا حین استصرختمونا و الهین فاصرخناكم موجفین» [3] راستی نمونه ای از خطبه های علی علیه السلام است. اگر خطبه های علی را كنار بگذاریم دیگر خطبه ای به این پرشوری در دنیا پیدا نمی شود. یك بار و دو بار و سه بار صحبت كرد، عمرسعد بر لشكریان خودش ترسید كه مبادا نطق حسین اینها را تحت تأثیر قرار بدهد. نوبت دیگر ابا عبدالله آمد صحبت كند (ببینید چقدر نامردی كردند، چقدر روحشان شكست خورده بود!) دستور داد سر و صدا كنید، دستتان را به دهانتان بزنید كه كسی صدای حسین را نشنود. آیا این علامت شكست نیست؟ آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟ آیا این نباید برای ما درس باشد كه یك بشر اگر باایمان باشد، اگر موحد باشد، اگر به خدا پیوند داشته باشد، اگر به آن ایمان داشته باشد، اگر نفس مطمئنه باشد، یكتنه سی هزار نفر را از نظر روحی شكست می دهد؛ آیا این طور نیست؟ نمونه ی اینها را شما دیگر كجا پیدا می كنید؟ شما چه كسی را در دنیا پیدا می كنید كه در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی قرار بگیرد، دو كلمه از آن خطابه ی حسین بن علی را بتواند بخواند؟ دو كلمه از آن خطابه ی زینب (سلام الله علیها) آن زینب داغ دیده را در دم دروازه ی كوفه بخواند؟ اینها درس است. گفته اند این عزا را احیا كنید و زنده نگه


دارید كه این نكته ها را بفهمید و دریابید، برای اینكه عظمت حسین را درك كنید، برای اینكه اشكی اگر می ریزید، از روی معرفت باشد. معرفت حسین شما را بالا می برد، شما را انسان می كند، شما را آزادمرد می كند، شما را اهل حق و حقیقت می كند، اهل عدالت می كند، یك مسلمان واقعی می كند. مكتب حسین، مكتب انسانسازی است نه مكتب گنهكارسازی. حسین سنگر عمل صالح است نه سنگر گناهكاری.

پس این است فلسفه ی این كه گفته اند عزای حسین بن علی را زنده نگه دارید. ببینید چه مصیبتی برای حسین بن علی پیش نیامد، چه سختی پیش نیامد، چه بلا و گرفتاری پیش نیامد؟ ببینید در مقابل همه ی اینها آیا حسین بن علی سرفراز بیرون آمد یا نه؟ پس شما هم یك ذره ی شیعه ی او باشید، یك ذره پیر او باشید. توحید را ببینید! ایمان به معاد و آخرت را ببینید! در صبح روز عاشورا جمله ای گفت كه در آن وقت شاید انسان باور نكند كه این جمله چقدر از روی حقیقت گفته شده است. نوشته اند همین كه نماز صبح را با اصحاب خودش خواند، رو به اصحاب خودش كرد و فرمود: اصحاب من! آماده باشید. مردن جز یك پلی نیست كه شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می دهد، از یك دنیای بسیار سخت به یك دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف. این سخنش بود، اما عملش را ببینید. این را كه حسین بن علی نگفته است، دیگران گفته اند، حضار گفته اند، كسانی كه وقایع نگار بوده اند گفته اند. حتی حمید بن مسلم كه وقایع نگار عمرسعد است این قضیه را گفته است. می گوید من تعجب می كنم از حسین بن علی كه هر چه شهادتش نزدیكتر و كار بر او سخت تر می شد چهره اش برافروخته تر می شد. مثل آدمی كه به وصل دارد نزدیك می شود. كأنه خوشحالتر می شود. حتی یك جمله ای دارد، می گوید آن لحظات آخر كه من به سراغ حسین بن علی علیه السلام رفتم، وقتی رسیدم كه آن لعین ازل و ابد سر مقدسش را از بدن جدا كرده بود. چشمم كه افتاد، آن بشاشت و روشنی چهره اش آنچنان مرا گرفت كه كشته شدنش را فراموش كردم: «لقد شغلنی نور وجهه عن الفكرة فی قتله» [4] آیا شما برای این نمونه پیدا می كنید؟ اگر نمونه پیدا كردید، بعد به جای عزای حسینی عزای او را می گیریم، به جای یاد حسین از او یاد می كنیم.

نوشته اند ابا عبدالله در حملات خودش نقطه ای را در میدان مركز قرار داده بود.
مركز حملاتش آنجا بود. مخصوصا نقطه ای را امام انتخاب كرده بود كه نزدیك خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلی دور نباشد، به دو منظور. یك منظور این كه می دانست كه اینها چقدر نامرد و غیر انسانند. اینها همین مقدار حمیت ندارند كه لااقل بگویند كه ما با حسین طرف هستیم، پس متعرضص خیمه ها نشویم. می خواست تا جان در بدن دارد، تا این رگ گردنش می جنبد، كسی متعرض خیام حرمش نشود. حمله می كرد، از جلو او فرار می كردند، ولی زیاد تعقیب نمی كرد؛ برمی گشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد. دیگر اینكه می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند كه او زنده است. نقطه ای را مركز قرار داده بود كه صدای حضرت می رسید. وقتی كه برمی گشت، در آن نقطه می ایستاد، فریاد می كرد: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم». وقتی كه این فریاد حسین بلند می شد اهل بیت سكونت خاطری پیدا می كردند، می گفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمه ها بیرون نیایید. این حرفها را باور نكنید كه اینها دم به دم بیرون می دویدند، ابدا! دستور آقا بود كه تا من زنده هستم در خیمه ها باشید، حرف سستی از دهان شما بیرون نیاید كه اجر شما ضایع می شود. مطمئن باشید عاقبت شما خیر است، نجات پیدا می كنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد، به زودی هم عذاب خواهد كرد. اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمی آمدند. غیرت حسین بن علی اجازه نمی داد. غیرت و عفت خود آنها اجازه نمی داد كه بیرون بیایند، بیرون هم نمی آمدند. صدای آقا را كه می شنیدند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» یك اطمینان خاطری پیدا می كردند. چون آقا وداع كرده بودند و یك بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند، این بود كه اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.

اسبهای عربی برای میدان جنگ تربیت می شدند. اسب حیوان تربیت پذیری است. اینها وقتی كه صاحبشان كشته می شد عكس العملهای خاصی از خودشان نشان می دادند. اهل بیت ابا عبدالله در داخل خیمه هستند، همین طور منتظر ببینند كی صدای آقا را می شنوند یا شاید یك بار دیگر جمال آقا را زیارت می كنند كه یك وقت صدا همهمه ی اسب ابا عبدالله بلند شد. آمدند در خیمه. خیال كردند آقا آمده اند. یك وقت دیدند این اسب آمده است ولی در حالی كه زین او واژگون است. اینجاست كه اولاد ابا عبدالله، خاندان ابا عبدالله فریاد واحسینا و وامحمدا را بلند كردند. دور این اسب را


گرفتند. نوحه سرایی طبیعت بشر است. انسان وقتی می خواهد درد دل خودش را بگوید به صورت نوحه سرایی می گوید؛ آسمان را مخاطب قرار می دهد، زمین را مخاطب قرار می دهد، درختی را مخاطب قرار می دهد، خودش را مخاطب قرار می دهد، انسان دیگری را مخاطب قرار می دهد، حیوانی را مخاطب قرار می دهد. هر یك از افراد خاندان ابا عبدالله به نحوی نوحه سرایی را آغاز كردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه كردن هم ندارید. من كه از دنیا رفتم البته نوحه سرایی كنید.

گریه است، انسان وقتی غصه دارد باید گریه كند تا عقده ی دلش خالی شود. اجازه ی گریه كردن را بعد از این جریان یافته بودند. در همان حال شروع كردند به گریستن.

نوشته اند حسین بن علی علیه السلام دختركی دارد كه خیلی هم این دختر را دوست می داشت؛ سكینه خاتون كه بعد هم یك زن ادیبه ی عالمه ای شد و زنی بود كه همه ی علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند. ابا عبدالله خیلی این طفل را دوست می داشت.

او هم به آقا فوق العاده علاقه مند بود. نوشته اند این بچه به صورت نوحه سرایی جمله هایی گفت كه دلهای همه را كباب كرد. به حالت نوحه سرایی این اسب را مخاطب قرار داده است. می گوید: «یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟» ای اسب پدرم، پدر من وقتی كه رفت تشنه بود، آیا پدر من را سیراب كردند یا با لب تشنه شهید كردند؟ این در چه وقت بود؟ وقتی است كه دیگر ابا عبدالله از روی اسب به روی زمین افتاده است. این جنگ با یك تیر شروع شد و با یك تیر خاتمه پیدا كرد. پیش از ظهر عاشورا كه شد، بعد از آن اتمام حجتهای امام، عمرسعد كسی بود كه تیری به كمان كرد و فرستاد به... [5] .



[1] بحارالانوار، ج 45 / ص 50.

[2] همان، ج 44 / ص 390، با اندكي اختلاف.

[3] اللهوف، ص 41.

[4] همان، ص 53، با اندكي اختلاف.

[5] [چند ثانيه اي نوار افتادگي دارد.].